پیرمرد عاشق
Logo RSS
عشقهای ممنوع عشقهای واقعی هستن...

دیوانگی هم دنیای دارد

دو شنبه 7 مرداد 1392

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد .. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید .. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند .. 

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند .. سپس به او گفتند : باید ازت عکسبرداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه .. پیرمرد غمگین شد .. گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .. 

 

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند .. پیرمرد گفت : زنم در خانه سالمندان است .. هرصبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم .. نمیخواهم دیر شود .. 

 

پرستاری به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم .. پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متاسفم او الزایمر دارد چیزی را متوجه نخواهد شد .. حتی مرا هم نمی شناسد .. پرستار با حیرت گفت : وقتی نمی داند شما چه کسی هستید چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید ؟ پیرمرد با صدایی گرفته .. به آرامی گفت : اما من که میدانم او چه کسی است ..



اگر شما مطلب بیشتر یا کم کاری از ما دیده اید به ما خبر دهید تادر عصر وقت پیگیری کنم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






دسته بندی : <-CategoryName->


نویسنده: Ho3in MAT
آخرین مطالب
» <-PostTitle-> ( <-PostDate-> )
<>
نویسندگان
لینکستان
درباره ما

عشقهای ممنوع عشقهای واقعی هستن...
Ho3in MAT
به وبلاگ من خوش آمدید برای راحتی کار خود به موضوعات دقت کنید... نظر یادتون نره...
ایمیل : Ho3in.dehghan@yahoo.com